آفتاب یزد – یوسف خاکیان: دوباره جشنواره فجر از راه رسید و فیلم‌های جدید راهی پرده اکران شدند، در این میان اما یک چیز را اصلا نمی‌فهمم، اینکه چرا اهالی سینما خصوصا کارگردانان و بازیگران وقتی زمان اکران فیلمشان فرا می‌رسد، لباس‌های نو و بعضا گرانقیمت می‌پوشند و در مقابل دوربین عکاسان ژست‌های آنچنانی می‌گیرند […]

آفتاب یزد – یوسف خاکیان: دوباره جشنواره فجر از راه رسید و فیلم‌های جدید راهی پرده اکران شدند، در این میان اما یک چیز را اصلا نمی‌فهمم، اینکه چرا اهالی سینما خصوصا کارگردانان و بازیگران وقتی زمان اکران فیلمشان فرا می‌رسد،
لباس‌های نو و بعضا گرانقیمت می‌پوشند و در مقابل دوربین عکاسان ژست‌های آنچنانی می‌گیرند و عکس‌های آنچنانی‌تر می‌اندازند، مگر جشنواره یک اتفاق فرهنگی نیست؟ هست یا نیست؟ اگر نیست که باید بگوییم که همه ی ما خودمان را سرکار گذاشته ایم، هم آنها که فیلم می‌سازند، هم آنها که فیلم‌ها را برای حضور در جشنواره انتخاب می‌کنند و هم آنها که کلی پول می‌دهند می‌روند بلیت می‌خرند و به تماشای فیلم‌ها می‌نشینند، اگر واقعا جشنواره فجر یک اتفاق فرهنگی نباشد که اینهمه بوق و کرنا هم ندارد که دبیر داریم و دبیرخانه داریم و سیمرغ داریم و بهترین فیلم و بهترین کارگردان و بهترین بازیگر و… داریم، هرچند که نگارنده این موارد را هم جزء المان‌های یک اتفاق فرهنگی نمی‌داند، اما متاسفانه انگار اینها اجزاء جدایی ناپذیر جشنواره‌های فرهنگی و هنری هستند، اگر هم که معتقدیم که جشنواره فجر یک اتفاق فرهنگی هست که باید بگوییم پس چرا به این صورت و این شکلی برگزار می‌شود؟ چرا اینهمه در بطنش لاکچری گری وجود دارد، حرف فرهنگی‌اش کجاست؟ مطلب فرهنگی‌اش در کدام قسمتش قرار گرفته؟ چرا هرچه دنبال فرهنگ می‌گردیم کمتر می‌یابیم یا اصلا نمی‌یابیم؟ باز جای شکرش باقی است که چندسالی است از بریز و بپاش‌های بیخودی در این جشنواره جلوگیری شده و کلی هزینه روی دست مردم قرار نمی‌گیرد، در سنوات گذشته در جشنواره فجر خرجهای بیهوده زیاد می‌شد، ناهارهای آنچنانی می‌دادند، شام‌های آنچنانی می‌دادند، پذیرایی با نسکافه و چای و شیرینی و کیک و…. خدا را شکر که جلوی این ولخرجی‌های الکی و بی‌ثمر گرفته شد، اما حالا انگار ماجرا از جای دیگری بیخ پیدا کرده، هرچند که این بیخ پیدا کردن در سالهای گذشته هم وجود داشت، اما تو گویی امسال پررنگ‌تر شده است، بسیار پررنگ‌تر و ملموس تر، می‌خواهم درباره مراسم فتوکال فیلم‌های جشنواره فجر حرف بزنم، همان که عوامل فیلم که اکثرا هم جزء بازیگران هستند با لباس‌های نو و البته گرانقیمت می‌آیند در گوشه‌ای از سالن که برای این کار تعبیه شده می‌ایستند یا می‌نشینند و عکس می‌گیرند، با لبخندهای ملیح و دلبرانه که بیشترشان یا شالی بر گردن دارند و یا کلاهی بر سر. عکاس‌ها هم که دیگر حرفشان را نزنیم بهتر است، ول کن معامله نیستند، عکس پشت عکس، فلاش پشت فلاش. این لاکچری بازی‌ها را خیلی نمی‌فهمم، الان یک عده می‌آیند و می‌گویند: «تو خوبی که تو ۳۶۵ روز سال یه پیراهن و شلوار تَنِت می‌کنی و با اونا هم تو مراسم ختم شرکت می‌کنی و هم تو مراسم عروسی، خب آدم باید تنوع داشته باشه دیگه، نمی‌شه که همش یه لباس بپوشه، حرفا می‌زنیا تو هم.» کاملا درست است من حرفها می‌زنم، مشکلی نیست اگر عده‌ای بر من برآشوبند و سخنم مرا تاب نیاورند، این دلیل نمی‌شود که نظرم را بیان نکنم، حرف من این است که در جامعه‌ای که هر هنرمندی، هر ورزشکاری، هر شخص مشهوری( فرقی نمی‌کند، مسئولان دولتی هم به نوعی جزء این گروه به حساب می‌آیند) خودش را جزیی از مردم می‌داند و می‌گوید: «ما با مردم عادی فرقی نداریم، ما هم مثل اونهاییم، ما هم تو این مملکت زندگی می‌کنیم، ما هم اجاره خونه می‌دیم، ما هم گرونی‌ها و نداری‌ها و چه کنم‌ها رو احساس می‌کنیم و… »، این لاکچری بازی‌ها در ذهن مردم علامت سوال ایجاد می‌کند، یک فردی (به قول شما مثل من) که پول ندارد برای خودش لباسهای آنچنانی بخرد، وقتی با عکس‌های مراسم فتوکال فیلم‌های فجر مواجه می‌شود با خودش می‌گوید: «اینا که می‌گفتن ما با مردم فرقی نداریم، ما هم خرج و مخارج داریم، ما هم تو این مملکت زندگی می‌کنیم، پس چرا اینهمه با ما تفاوت دارن، ما بدبخت بیچاره‌ها حتی اگه تمام عمرمون کار کنیم و پولامونو جمع کنیم حتی نمی‌تونیم یه جفت از کفشی که اینا پاشون کردن برای خودمون بخریم، ما حتی تو عروسیامونم نمی‌تونیم همچین لباسهای گرونی رو بپوشیم.» برخی از همین بزرگانی که در مراسم فتوکال فیلم‌های سینمایی حضور پیدا می‌کنند، ساعتِ مچ دستشان بسیار بیشتر از کل دارایی بعضی از همین آدمهای «ندارِ» جامعه ماست، سوال اصلی اینجاست که این لباس‌ها با این حرفهای قشنگ و زیبایی که در مورد «مثل مردم بودن» زده می‌شود چه سنخیتی دارد؟ اگر قرار است عکسی انداخته شود با لباس‌های معمولی هم می‌توان انداخت، جدا از این مسئله در چنین فستیوالی واقعا جایگاه فرهنگ کجاست؟ اصلا فرهنگ چیست که قرار شده در چنین فستیوال‌هایی به منصه ظهور گذاشته شود؟ فرهنگ، پولدار بودن است؟ فرهنگ، لباس‌های آنچنانی است؟ فرهنگ، لبخندهای ملیح در برابر دوربین عکاسان است؟ فرهنگ واقعا چیست؟ به ما بگویید تا ما هم بدانیم، اگر این موارد جزو فرهنگ است پس آن اقدامی که استاد شفیعی کدکنی چند سال پیش در مراسم بزرگداشت استاد محمدعلی موحد انجام داد، چیست؟ خاطرتان هست حتما؟ روی صندلی سالن‌ها جای سوزن انداختن نبود، استاد که وارد سالن شدند خیلی از صندلی‌ها توسط افراد بی‌خود و بی‌جهت اشغال شده بود و جایی برای نشستن نبود، هیچکس هم از جایش بلند نشد که جایش را به استاد بدهد، آن کوه پر از علم و تجربه هم وقتی دید جایی برای نشستن وجود ندارد، روی پله‌های بین صندلی‌ها نشست، با آن تیپ خاکی و همیشگی اش، خنده ی مانایش را هم مثل همیشه بر لب داشت، آیا از این مردِ باشکوهِ عرصهِ ی ادبیات، فرهنگی‌تر سراغ دارید؟ خاطرم هست چند سال پیش عکسی از عباس کیارستمی کارگردان نامدار ایرانی دیدم که در یک سالن مملو از جمعیت درست کاری را انجام داده بود که محمدرضا شفیعی کدکنی انجام داده بود، هیچکدام از این دو بزرگوار هم از کار یکدیگر خبر نداشتند، دو آدم به شدت فرهنگی در دو برهه زمانی متفاوت، در دو مکان مختلف بدون اطلاع و بدون قصد و نیت تقلید از یکدیگر، یک کار را انجام داده بودند، هر دوی این بزرگان هم جایگاه در خور شانی در آن دو سالن داشتند، اما به این دلیل که جا برای نشستن نبود، روی پله‌های وسط صندلی‌ها نشسته بودند، این دو مورد را با هم مقایسه کنید، آن بازیگرانی که در مراسم فتوکال فیلم‌های فجر لباسهای لاکچری می‌پوشند و جلوی عکاسان ژست می‌گیرند، یک طرف و این دو فرهیخته ارزشمندی که نامشان را در این متن آوردیم، یک طرف دیگر، به عقیده شما کار کدامیک از این دو گروه فرهنگی است؟ کسی که لباس معمولی پوشیده و بدون هیچ سر و صدایی می‌آید و در گوشه‌ای می‌نشیند و جیکش هم در نمی‌آید که من فلانی هستم؟ یا فردی که از چند روز قبلش، پیش یک طراح لباس می‌رود و می‌گوید: «می خوام برم مراسم اکران فیلم، یه لباس توپ و خفن و دلبرانه برای من در نظر بگیر که بپوشم، می‌خوام بترکونما، حالیته یا نه؟» خواهشی که از شما دارم این است که متوجه باشید که این گزارش درباره فرهنگ و کار فرهنگی است، نه درباره لباس پوشیدن، منِ نگارنده این متن اصلا مخالف خوش تیپی و لباسِ خوب پوشیدن و عطرِ خوب زدن و باکلاس بودن نیستم، تمام آن چیزی که در این متن می‌خواهد بیان شود این است که برای یک هنرمند در محافل فرهنگی آنچه باید اولویت داشته باشد انجام دادن کار فرهنگی است نه نشان دادن پز و ژست فرهنگی، عباس کیارستمی و محمدرضا شفیعی کدکنی در آن دو مراسم بدون هیچ پز و ژست فرهنگی، کار فرهنگی بزرگی انجام دادند، جملات «من هم مثل مردمم، با اونا فرقی ندارم، من هم توی این مملکت با این مردم و در کنار این مردم زندگی می‌کنم و…» اگر از دهان افرادی مانند کیارستمی یا شفیعی کدکنی بیرون بیاید کاملا قابل قبول است، مو لای درز حرفشان نمی‌رود، چرا؟ به این دلیل که شعار نمی‌دهند، رفتارشان دقیقا مانند آن چیزی است که بیان می‌کنند، این در حالی است که هنرمندانی که در مراسم اکران فیلم هایشان در جشنواره فجر یا حتی در اکران‌های خصوصی حضور می‌یابند، لباسهایشان لاکچری و حتی فوق لاکچری است، در حالیکه مثلا بیان می‌کنند که ما حقوق‌های آنچنانی نمی‌گیریم، ما هم مثل مردم زندگی ساده و بی‌تکلفی داریم، ما هم گرانی‌ها را حس می‌کنیم، ما هم نداشتن را درک می‌کنیم، متاسفانه در مراسم فتوکال فیلم‌ها در جشنواره فجر یک اتفاق دیگر هم در حال رخ دادن است، اینکه فتوکال فیلم ها، لاکچری گری را به نوجوانان بازیگر و حتی کودکان بازیگر هم آموزش می‌دهد، آنها هم وقتی می‌خواهند در مراسم فتوکال فیلم‌ها شرکت کنند لباس‌های آنچنانی می‌پوشند. این نوشتار باز هم تاکید می‌کند که اصلا قصد ندارد خوش پوشی و خوش لباسی (حتی از نوع گران قیمتش) را نفی کند، این متن می‌خواهد بگوید با لوازم و ابزار غیر فرهنگی (مانند همین لباس‌های لاکچری) در موقعیت‌های فرهنگی (مانند جشنواره فجر و حتی اکران‌های خصوصی) پز فرهنگی دادن چندان درست نیست، اگرنه هر کسی کار می‌کند و دستمزد بالا می‌گیرد و می‌رود برای خودش بهترین لباس‌ها را می‌خرد ناز شستش و نوش جانش، مگر علی دایی یا محمدرضا گلزار ماشین‌های فوق لاکچری در خیابان سوار نمی‌شوند؟ خانه‌های آنچنانی هم دارند، تفریحات آنچنانی هم می‌کنند و تمام این موارد آنچنانی در دایره «زندگی لاکچری» هم قرار می‌گیرد، این مسئله نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه خیلی هم خوب است، از قدیم گفته اند: «دارندگی و برازندگی» ما هم هیچ ایرادی به این جور زندگی کردن نمی‌گیریم، حرف ما این نیست که زندگی لاکچری نداشته باشید، حرف ما این است که هنرمند در محافل فرهنگی با هنرش پز فرهنگی بدهد نه با لباسهای گرانقیمتش، همه آمده‌اند تا در سالن فیلم تماشا کنند، اگر هنرمند در فیلمی که قرار است اکران شود به بهترین شکل ممکن هنرنمایی کرده، دیگر پوشیدن لباسهای آنچنانی در مراسم پیش از اکران آن فیلم و قرار گرفتن در مقابل دوربین عکاسان با آن لباسهای آنچنانی محلی از اعراب ندارد، هنرمند آنچه در چنته داشته را در فیلمی که قرار است نمایش داده شود به کار گرفته، دیگر نیازی ندارد که با پوشیدن لباسهای گرانقیمت به دیگران بگوید: «من اون بازیگر معروفه هستما، همه تون منو نگاه کنید، همه تون بیایید با من عکس بگیرید.» خیلی‌ها ممکن است بگویند: «تو دیگه خیلی دُگم هستی، تو خارج از کشور هم هنرمندان همین کارها رو انجام میدن، یعنی همه اونا می‌خوان با لباسهاشون پُزِ فرهنگی بدن؟» در پاسخ این دوستان باید عنوان کنم که: «من دانای کل نیستم که برای همه مردم در همه جای دنیا حکم باید، نباید صادر کنم، من اینجا هستم تا در این گزارش فقط نور بتابانم به روی تاریکی ها، این نوری هم که روی تاریکی‌ها می‌تابانم از خودم نشات نگرفته است، اساسا کسی نیستم که بخواهم نوری داشته باشم یا نداشته باشم، آنچه بیان می‌کنم بر اساس فکت‌هایی مانند رفتار عباس کیارستمی و محمدرضا شفیعی کدکنی است، نه چیزی بیشتر. در همین آموزه‌های ادبی کُهَنِ مان هم داریم؛ در جایی که شیخ اجل می‌فرماید: «تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه همین لباس زیباست نشان آدمیت»

پس از تحریر
راستش چند روز پیش وقتی ماجرای فریادهای الناز شاکردوست در سالن سینما رخ داد و بعد هم برخی از همکاران این هنرمند بر او تاختند که: «اگه تو بیل زنی
برو باغچه خودت رو بیل بزن.» یک علامت سوال در گوشه ذهنم شکل گرفت، اینکه چرا ما نظر مخالف نظر خودمان را بر نمی‌تابیم؟ چرا تا یک نفر بر خلاف نظر
یا رفتار ما حرفی می‌زند یا کاری می‌کند فورا جبهه گرفته و برمی آشوبیم؟ چرا طاقت انتقاد کردن نداریم؟ فردا روز ممکن است همین متنی که در این صفحه منتشر شده سر و صداهای زیادی بر علیه من برپا کند، باید طاقت و تحملش را داشته باشم، اگر داشته باشم که هیچ، اما اگر نداشته باشم نباید به خودم این اجازه را بدهم که پیرامون مسئله لاکچری بازی در مراسم فتوکال جشنواره فجر قلمفرسایی کنم، چرا که به همان اندازه که من به خودم حق می‌دهم درباره دیگران نظر مخالف بیان کنم، دیگران هم این حق را دارند که درباره من نظر مخالف بیان کنند، شاید باید بگویم که شغل روزنامه نگاری و کار در رسانه آدمی را آنقدر آبدیده می‌کند که این صبوری را درباره شنیدن و تحمل نظر مخالف داشته باشد، راستش چند روز پیش یک بزرگواری متنی را برای بنده ارسال کرد که در روزنامه منتشر کنم، متن را خواندم و برای آن دوست عزیز پیام دادم که متن شما جزء خطوط قرمز روزنامه نگاری است و اگر ما آن را چاپ کنیم برایمان مشکل ایجاد می‌شود، دلایل خط قرمز بودن متن ارسالی شان را هم برایشان شرح دادم، اما نمی‌دانید چه بلوایی به پا شد، ما شدیم شمر، شدیم یزید، شدیم عمربن سعد، شدیم ابن زیاد، کم مانده بود آن بزرگوار اسنپ بگیرد بیاید دم در خانه ما و تا جا داریم ما را زیر بار مشت و لگدش بگیرد و آنقدر بزند که روحمان از تنمان بیرون برود و به دَرَک واصل شویم، تنها به جرم اینکه متن آن دوست بزرگوار را تایید نکرده ایم…. دو روز بعد در حالیکه دو روز قبلش به او گفته بودیم «اگر به متنتان ایمان دارید و می‌دانید که جزء خطوط قرمز نیست، آن را برای مدیرمسئول ایمیل کنید، اگر با چاپش موافقت کردند بنده از شما عذرخواهی می‌کنم، متن را چاپ می‌کنم و بابت این بی‌سوادی و بی‌تجربگی‌ام می‌آیم خانه شما و همسایگانتان را به مدت یک هفته به صورت کاملا رایگان جارو و گردگیری می‌کنم»، ایشان همان متن را که در یک رسانه دیگر منتشر شده بود، برای من ارسال کردند و گفتند: «این همون متنیه که شما گفتی خط قرمزیه نمی‌شه چاپش کرد، بفرما برای یه نشریه دیگه ارسال کردم، چاپش کردن.» جان به لب شدم تا به آن دوست بزرگوار بگویم که:«اگر نشریه مورد نظر شما، متن شما را منتشر کرده، مبارکتون باشه، اما این دلیل نمی‌شه که ما هم متن شما را منتشر کنیم…»
آنچه در بخش «پس از تحریر» مطالعه کردید به این دلیل بود که بیان کنیم همه ما باید سعه صدر و تحمل در برابر حرف مخالف و نقدهای متفاوت را داشته باشیم، در این نوشتار مطلبی را بیان کردیم که بی‌شک اگر خوانده شود بی‌جواب نخواهد ماند، ما هم طاقت و تحمل جوابهایی که برای این متن داده می‌شود را داریم، منتها به شرطی که اولا منطقی باشد و ثانیا در درونش الفاظ بی‌ادبانه وجود نداشته باشد (مانند همین چیزی که در فضای مجازی شاهدش هستیم»، به هر روی باب گفت و گوی متمدنانه باز است و آدم‌ها پیرامون مسائل مختلف می‌توانند با هم گفتمان داشته باشند، منتهی به زعم نگارنده این خطوط آن گفتمانی موثر و مفید است در کنار نشان دادن ضعف‌ها و کاستی‌ها به صورت فرهنگی و به دور از حب و بغض‌های شخصی صورت بگیرد.